تعلیق

ساخت وبلاگ

دلم می‌خواهد تن دیگری بپوشم... تعلیق...
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 46 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 7:21

امروز نشستم و پنج سالگی م ر جشن گرفتم . یک کیک شکلاتی توت فرنگی گرفته بودم و دل توی دلم نبود که قورتش بدم . به دور و برم نگاه می کردم که کسی نیست چپ چپ نگاهم کنه یا روی دستم بزنه و من از این ناخنک ها سهم شیرینی نداشته باشم . نه ، این بار کسی نبود ... پنج سالگی م ر دست زدم ، با قد یک متر و هفتاد رقصیدم و با وزن پنجاه و نه کیلویی م روی زمین می پریدم . راستش ر بخواهید پنج سالگی م ر بیرون هم بردم . توی پارک روی تاب باهاش شعر خوندم و وقتی از سرسره پایین میومدم بغلم کردم . روی جدول کنار خیابون دویدم و وقتی می خواستم بپرم بیست و سه ساله می شدم .... تقصیر ِ من نبود که پنج سالگ تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 4:05

جمشید اگه پاییز این‌قدی که تو می‌گی خوبه، چرا ما هر سال روز اول پاییز دل‌مون خالی می‌شه؟ همه به این زردی و نارنجی نگاه می‌کنن حال‌شون جا می‌آد، چرا ما بلد نیستیم؟ چرا همه رفته بودناشون رُ می‌ذارن برا پاییز؟ چرا پاییز هیشکی برنمی‌گرده؟

رادیو چهـرازی

تعلیق...
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : یاد بعضی نفرات در گردش فصول, نویسنده : solenesso بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

ما در را زدیم و کسی در را برایمان باز نکرد . ما پشت در ماندیم و کسی در را برایمان باز نکرد . ما از پشت پنجره پاییز باغ را دیدیم و شب های بلندش را تاب آوردیم و کسی در را برایمان باز نکرد. عکس ها ! آخ از عکس ها برایت بگویم . ما به جنون ناچاری رسیدیم . عکس های چند در چند دو نفری گرفتیم و داشتیم  به دست های هم عادت می کردیم . تو شاید داشتی لب های مرا حفظ می کردی ٰٰٰٰ، یا شاید صدایم را وقت ِ گفتن بابا !.. من چشم هایت را یادداشت می کردم . بعد از آن دیگر قرار نبود دری باز شود . قرار نبود در بزنیم و کسی در را برایمان باز کند .  می خواستم " سلام " ِ اول نوشته هایم را نشان ت بدهم . تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

بو ها ! بو ها که تو را می بلعند . چه در مسافرت باشی ، چه بیخیال در حال رفتن به خانه . یک هو . بی مقدمه . می پیچند توی ذهن . رخنه می کنند در قبرستانی که کلیدش را خودت چندروز ، چند هفته ، چند ماه قبل با تمام نیروی ِ باقی مانده ات به دورترین نقطه ی ممکن پرتاب کرده ای .  از دنیای ِ واقعی و سلام و صبح بخیر ها به دنیای مجازی و خیال می روی . " بو" می کشی . می بوسی و بوسیده می شوی ، در آغوش می کشی ، " بو " می کشی و تمام سعی ت را می کنی که توی اتوبان یادگار گریه نکنی ...  تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

باید تاریخچه ای داشته ای باشم . هویتی .. حرفی .. باید از این سکوت محض بیرون بیایم و به خودم یادآوری کنم که از این چند متر زندگی باید چیزی به خاطر سپرد .  از اهمیت حرف می زنم . از ذهن خالی و متروک . از درهم گلافگی و بیرون کشیدن شعارها از هم که بی وقت به جان هم میفتند و کار را با عرفان و فلسفه یکی می کنند . نقطه ی انجماد . نقطه ی ذوب . تعیین کردن همین ها که به زندگی اهمیت می دهد . می پرسی کجای زندگی اهمیت دارد ؟ تنهایی ِ تابنده  . لبخند ِ بی نقطه از شروع ِ خط و چشم زخم . همینقدر گنگ و دوست داشتنی . همینقدر دور مثل ِ مروارید در صدف.  ها !  اما غیر از این کلمات ِ چسبیده که تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

ز تمام بودنی ها صدای موذن زاده اردبیلی و ذات الریه ی جمعه و از سر گرفتگی ...

تعلیق...
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

به چشم هایت ... به لب هایت هنگام بوسیدن ... به ترازوی دست ها . این جا هست . من هستم . من ؟ غیر المغضوب علیهم ! انگار مغزم را تبخیر کرده اند ... یک خط سفید بی وقفه امتداد صافی را نشان می دهد که کلماتم را نشانه گرفته اند ... کم حرف تر و بی تحرک تر از حرف ! کوتاه تر از " آه " که نفسم که لمس می کند و غصه می خورد ...  من ِ این روزها کفاف ِ این وبلاگ را نمی دهد . " بود که قرعه دولت به نام ما افتد... ؟ " تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : solenesso بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18

و یک روز که دیگر مثل همه ی روزهای زندگی خاطره ی گنگ و مبهمی از آن به جا مانده ، گردباد عظیمی برخواست و بدن نه دیگرم پنج ساله ام را به نرده های سیاه حصار پنجره کوباند ، نرده های پیچ در پیچ را شکست و مرا با خود برد . در آخرین لحظه دست دراز کردم تا شاید با آویختن به درخت چنار با گردباد نروم . اما چنار خشکیده بود و تنه ی پیر و شاخه ی سستش توان نگه داشتن بدنٍ نمی دانم چندساله ام را نداشتند و من رفتم . رفتم ؟ دویدم ؟ پرواز کزدم ؟ هیچ به یاد ندارم . تا این که زمانی در جایی دور از درگاهی پنجره بی حرکت ماندم و دو دستم را که انگار سال ها ناخواسته مشتشان کرده بودم از هم باز تعلیق...ادامه مطلب
ما را در سایت تعلیق دنبال می کنید

برچسب : پنجاه کیلو آلبالو,پنج تا پنج,پنج عصر,پنجره,پنجاه کیلو آلبالو دانلود,پنجه بوکس,پنج ستاره,پنجشنبه,پنج کیلومتر تا بهشت,پنجره واحد تجارت فرامرزی, نویسنده : solenesso بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 12:18